بسم رب الشهدا
بسم رب الشهدا
اولین خط دفاعی در جلوی دشمن بعثی را به نام " خط شیر" درست کرده و خود فرماندهی این خط را به عهده گرفت
او جنگ را از دارخوین ، وقتی که لشکر جایی و مکانی و سازمانی و اسلحه ای نداشت شروع کرد. در نیمه شب سنگر به سنگر به چراغ قوه ، بالای سر بچه ها می آمد تا ببیند که حتما پتو روی آنها باشد و سرما نخورند
خسته و خاکی از خط برگشته بود و می خواست به قرارگاه برود
از یک راننده ی تانکر آب خواست که شلنگ را روی سر او بگیرد تا شسته شود
با یک دست سرش را می شست که راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه ی حسین و او را خیس کرد. وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی دانست چه کسی را خیس کرده است. راننده متوجه شد و منتظر واکنش از طرف او بود اما حسین جز لبخند چیزی نگفت
دایی اش تلفن زد و گفت:" حسین تیکه و پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همینطور نشستین
گفتم: نه خودش تماس گرفته، گفته دستش یه خراش کوچیک برداشته، پانسمان می کنه میاد
گفت: چی رو پانسمان می کنه؟ می گم دستش قطع شده
همان شب رفتیم یزد بیمارستان، به دستش نگاه کردم گفتم این خراش کوچیکه؟! خندید و گفت:" دستم قطع شده، سرم که قطع نشده